گروه آموزشی معارف اسلامی

استان چهارمحال وبختیاری

گروه آموزشی معارف اسلامی

استان چهارمحال وبختیاری

شش اصل در قضا وقدر الهی

گروه آموزشی معارف استان چهارمحال و بختیاری | دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ

شش اصل در قضا و قدر

اصل اول

قضا و قدر از عقاید قطعى اسلامى است که در کتاب و سنت وارد شده و دلایل عقلى نیز آن را تایید مى‏کند.

آیات در باره قضا و قدر بسیار است که ذیلا به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم.

قرآن درباره قدر مى‏فرماید: ‹‹انا کل شی‏ء خلقناه بقدر›› (قمر/49): ما هرچیزى را به اندازه آفریده‏ایم. همچنین مى‏فرماید: ‹‹و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه وما ننزله الا بقدر معلوم›› (حجر/20): چیزى نیست مگر اینکه گنجینه‏هاى آن نزد ما است، و ما جز به مقدار معلوم آن را فرو نمى‏فرستیم.

درباره قضا نیز مى‏فرماید:‹‹و اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون›› (بقره/117): هرگاه اراده قطعى خداوند به چیزى تعلق بگیرد، به او مى‏گوید باش، پس آن چیز موجود مى‏شود.

نیز مى‏فرماید: ‹‹هو الذی خلقکم من طین ثم قضى اجلا›› (انعام/2): اوست که شما را از خاک آفرید، آنگاه اجلى را مقرر داشت.

با توجه به این آیات و نیز روایات متعددى که در این زمینه وجود دارد،هیچ مسلمانى نمى‏تواند قضا و قدر را انکار کند. هرچند معرفت تفصیلى به جزئیات مسئله لازم نیست، واصولا براى کسانى که آمادگى ذهنى براى فهم این گونه مسائل دقیق ندارند ورود در آن شایسته نمى‏باشد، چون چه بسا ممکن است در عقیده خود دچار اشتباه یا تردید شوند و به گمراهى افتند. از این جهت امیر مؤمنان على علیه السلام خطاب به این گروه مى‏فرماید:«طریق مظلم فلا تسلکوه، و بحر عمیق فلا تلجوه، وسر الله فلا تتکلفوه‏» (1) : راهى است تاریک آن را نپیمایید، دریایى است ژرف در آن وارد نشوید، و راز الهى است‏خود را در کشف آن به تکلف نیاندازید.

البته هشدار امام مربوط به کسانى است که توان فهم این گونه معارف دقیق را ندارند، وچه بسا بحث درباره آن مایه گمراهى آنان مى‏شود. شاهد بر این مطلب آن است که آن حضرت خود در موارد دیگر به تبیین قضا و قدر پرداخته است. (2) لذا ما نیز در حدود معرفت‏خود با استفاده از قرآن و روایات و با کمک عقل به شرح آن مى‏پردازیم:

اصل دوم

«قدر» در لغت‏به معنى اندازه و مقدار بوده، و قضا نیز به معنى حتمیت و قطعیت است. (3) امام هشتم علیه السلام در تفسیر قدر و قضا چنین مى‏فرماید:«قدر عبارت است از اندازه‏گیرى شى‏ء از نظر بقاء و فنا، و قضا همان قطعیت وتحقق بخشیدن شى‏ء است. (4)

اکنون که معنى لغوى این دو واژه روشن شد، و دانستیم که اندازه‏گیرى اشیا را «قدر»، و حتمیت و قطعیت آن را «قضا» مى‏گویند، به توضیح معناى اصطلاحى این دو مى‏پردازیم:

الف - تفسیر قدر

هریک از مخلوقات، به حکم اینکه ممکن الوجود است، حد و اندازه وجودى خاصى دارد، مثلا «جماد» به گونه‏اى اندازه‏گیرى شده و نبات و حیوان به گونه‏اى دیگر. نیز از آنجا که هستى اندازه‏گیرى شده هر چیز، مخلوق خداوند است، طبعا تقدیر هم، تقدیر الهى خواهد بود.ضمنا این مقدار و اندازه‏گیرى به اعتبار اینکه که فعل خداوند است، «تقدیر و قدر فعلى‏» نامیده مى‏شود و به این اعتبار که خداوند قبل از آفریدن به آن عالم است، «تقدیر و قدر علمى‏» خواهد بود. در حقیقت، اعتقاد به قدر، اعتقاد به خالقیت‏خداوند به لحاظ خصوصیات اشیا بوده و این تقدیر فعلى مستند به علم ازلى خداوند است، در نتیجه اعتقاد به قدر علمى، در حقیقت اعتقاد به علم ازلى خداوند است.

ب - تفسیر قضا

همان‏طور که یادآور شدیم، «قضا» به معنى قطعیت وجود شى‏ء است. مسلما قطعیت‏یافتن وجودهر شى‏ء بر اساس نظام علت و معلول، در گرو تحقق علت تام آن شى‏ء است، و از آنجا که نظام علت و معلول به خدا منتهى مى‏گردد در حقیقت قطعیت هر چیزى مستند به قدرت و مشیت او است. این، قضاى خداوند در مقام فعل و آفرینش است، و علم ازلى خداوند در مورد این حتمیت، قضاى ذاتى خداوند مى‏باشد.

آنچه گفته شد مربوط به قضا و قدر تکوینى خداوند - اعم از ذاتى و فعلى - بود. گاه نیز قضا و قدر مربوط به عالم تشریع است. به این معنى که، اصل تشریع و تکلیف الهى قضاى خداوند بوده، است، و کیفیت و ویژگى آن مانند وجوب و حرمت وغیره نیز تقدیر تشریعى خداوند است. امیرمؤمنان در پاسخ فردى که از حقیقت قضا و قدر سؤال کرد، این مرحله از قضا و قدر را یادآور شد و فرمود: مقصود از قضا و قدر، امر به طاعت و نهى از معصیت، وقدرت بخشیدن به انسان نسبت‏به انجام کارهاى خوب و ترک کارهاى ناپسند، و توفیق دادن در تقرب به خداوند، و رها کردن گنهکار به حال خود و وعد و وعید است، اینها قضا و قدر خدا در افعال ما است. (5)

اگر مى‏بینیم در اینجا امیر مؤمنان على علیه السلام در پاسخ سائل، فقط به تشریح قضا و قدر تشریعى اکتفا ورزیده، شاید به پاس رعایت‏حال سائل یا حضار مجلس بوده است. زیرا در آن روز از قضا و قدر تکوینى و در نتیجه قرار گرفتن افعال انسان در قلمرو قضا و قدر، جبر و سلب اختیار برداشت مى‏شد، به گواه اینکه حضرت در ذیل حدیث مى‏فرماید:«واما غیر ذلک فلا تظنه فان الظن له محبط للاعمال‏»: جز این گمان دیگرى مبر، زیرا چنان گمانى مایه حبط عمل مى‏گردد. مقصود این است که ارزش افعال انسان بر پایه مختار بودن اوست وبا فرض جبر در اعمال، این ارزش از بین مى‏رود.

حاصل آنکه: مورد قضا و قدر، گاه تکوین است و گاه تشریع،و هر دو قسم نیز دو مرحله دارد:

1. ذاتى ( علمى); 2. فعلى.

اصل سوم

قضا و قدر در افعال انسان با اختیار و آزادى او کمترین منافاتى ندارد. زیرا تقدیر الهى در باره انسان همان فاعلیت ویژه او است، و آن اینکه، او یک فاعل مختار و مرید بوده و فعل و ترک هر عملى در اختیار او است. قضاى الهى در مورد فعل انسان قطعیت و حتمیت فعل است پس از اختیار و اراده او.

به تعبیر دیگر: آفرینش انسان با اختیار و آزادى آمیخته و اندازه‏گیرى شده است، و قضاى الهى جز این نیست که هرگاه انسان از روى اختیار، اسباب فعلى را پدید آورد، تنفیذ الهى از این طریق انجام گیرد.

برخى از افراد، گنهکارى خود را مولود تقدیر الهى دانسته و تصور کرده‏اند جز راهى که رفته‏اند، راه دیگرى در اختیار آنها نبوده است، در حالى که خرد و وحى این پندار را محکوم مى‏کنند. زیرا از نظر خرد، انسان با تصمیم خود سرنوشت‏خویش را برگزیده است، و از نظر شرع نیز او مى‏تواند انسانى شاکر و نیکوکار یا کفران کننده و بدکار باشد، چنانکه مى‏فرماید:‹‹انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا›› (انسان/3).

در عصر رسالت گروهى از بت‏پرستان، گمراهى خود را معلول مشیت الهى پنداشته و مى‏گفتند

اگر خواست‏خدا نبود ما بت پرست نمى‏شدیم! قرآن کریم پندار آنان را چنین نقل مى‏کند:‹ یقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباءنا و لا حرمنا من شی‏ء›› (انعام /148): مشرکان خواهند گفت: اگر خدا مى‏خواست ما و پدرانمان مشرک نمى‏شدیم و چیزى را حرام نمى‏کردیم. سپس در پاسخ آنان مى‏فرماید:

‹‹کذلک کذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا››: پیشینیان نیز چنین دروغ گفتند، تا اینکه عذاب ما را چشیدند.

در پایان یادآور مى‏شویم سنتهاى کلى خداوند در جهان آفرینش که گاه به سعادت انسان و گاه به زیان و شقاوت او تمام مى‏شود، از مظاهر قضا و قدر الهى است، و این بشر است که با اختیار خود یکى از آن دو را برمى‏گزیند. در این باره قبلا نیز در بحث مربوط به انسان در جهان‏بینى اسلامى مطالبى بیان شد.

انسان و اختیار

اصل چهارم

اختیار و آزادى انسان، واقعیتى مسلم و آشکار است، و انسان از راههاى گوناگون مى‏تواند آن را درک کند، که ذیلا بدانها اشاره مى‏کنیم.

الف - وجدان هر انسانى گواهى مى‏دهد که او در تصمیم‏گیریهاى خود مى‏تواند یکى از دو طرف فعل یا ترک را برگزیند، و اگر کسى در این درک بدیهى تردید کند، هیچ حقیقت‏بدیهى را نباید پذیرا شود.

ب - ستایشها و نکوهشهایى که در جوامع بشرى - اعم از دینى و غیر دینى - نسبت‏به اشخاص مختلف انجام مى‏گیرد، نشانه آن است که فرد ستایشگر یا نکوهشگر،شخص فاعل را، در کارهاى خویش مختار تلقى مى‏کند.

ج - چنانچه اختیار و آزادى انسان نادیده گرفته شود دستگاه شریعت نیز لغو و بى‏ثمر خواهد بود. زیرا اگر هر انسانى ناگزیر است همان راهى را بپیماید که قبلا براى او مقرر گردیده و نمى‏تواند سر سوزنى از آن تخطى نماید، در آن صورت، امر و نهى، وعد و وعید، و پاداش و کیفر هیچگونه معنى نخواهد داشت.

د - در طول تاریخ پیوسته انسانهایى را مى‏بینیم که در صدد اصلاح فرد و جامعه بشرى بوده‏اند، و در این راه برنامه‏ریزیهایى کرده و نتایجى گرفته‏اند. بدیهى است این امر با مجبور بودن انسان سازگار نیست، زیرا با فرض جبر همه این تلاشها بیهوده و عقیم خواهد بود.

این شواهد چهارگانه، اصل اختیار را حقیقتى مستحکم وغیر قابل تردید مى‏سازد.

البته از اصل آزادى و اختیار بشر نباید نتیجه بگیریم که انسان، مطلقابه حال خود رها شده، و خداوند هیچگونه تاثیرى در فعل او ندارد. زیرا چنین عقیده‏اى، که همان تفویض است، با اصل نیازمندى دائمى انسان به خدا منافات دارد، و نیز دایره قدرت و خالقیت‏خداوند را محدود مى‏کند. بلکه حقیقت امر به گونه دیگرى است که در اصل بعد بیان خواهد شد.

اصل پنجم

پس از رحلت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم از جمله مسائلى که در میان مسلمین مطرح گردید مسئله کیفیت صدور فعل از انسان بود. گروهى عقیده جبر را برگزیده و انسان را فاعل مجبور دانستند، و گروهى دیگر نقطه مقابل این نظریه را گرفته وتصور کردند که انسان موجودى به خود او واگذار شده است و افعال او هیچگونه انتسابى به خداوند ندارد. هر دو گروه، در حقیقت چنین تصور مى‏کردند که فعل یا باید به انسان مستند باشد و یا به خدا; یا قدرت بشرى باید مؤثر باشد، و یا قدرت الهى.

در حالیکه در اینجا راه سومى نیز وجود دارد که امامان معصوم ما به آن ارشاد فرموده‏اند. امام صادقعلیه السلام مى‏فرماید:«لا جبر ولا تفویض و لکن امر بین الامرین‏» (6) : (نه جبر در کار است و نه تفویض، بلکه چیزى است‏بین این دو). یعنى، فعل در عین استناد به انسان، به خدا نیز استناد دارد. زیرا فعل از فاعل سرمى‏زند، و در عین حال چون فاعل و قدرتش مخلوق خدا است، چگونه مى‏تواند فعل از خدا منقطع گردد.

طریقه اهل بیت علیهم السلام در تبیین واقعیت فعل انسان، همان است که در قرآن کریم آمده است. این کتاب آسمانى گاه فعلى را در عین حال که به فاعل نسبت مى‏دهد، به خدا نیز نسبت مى‏دهد، یعنى هر دو نسبت را مى‏پذیرد. چنانکه مى‏فرماید: ‹‹و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى›› (انفال/17): آنگاه که تیر انداختى، تو تیر نیانداختى، بلکه خدا انداخت. مقصود این است آنگاه که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم کارى را صورت داد، او به قدرت مستقل خود این کار را انجام نداد، بلکه به قدرت الهى آن را انجام داد.بنابر این هر دو نسبت صحیح و درست است.

به عبارت دیگر، حول و قوه الهى در هر پدیده حضور دارد، مانند جریان الکتریسته در سیم برق که از کارخانه برق سرچشمه مى‏گیرد، اما کلید را ما مى‏زنیم وچراغ روشن مى‏شود. و درست است که بگوییم ما چراغ را روشن کردیم، و درست است که گفته شود: روشنى لامپ از جریان برق است.

اصل ششم

ما، در عین اعتقاد به اختیار و آزادى انسان، معتقدیم که خداوند از ازل از کار ما آگاه بوده است، و میان این دو عقیده منافاتى نیز وجود ندارد. کسانى که این دو را قابل جمع نمى‏دانند باید توجه کنند که علم ازلى خداوند بر صدور فعل از انسان «به طور اختیار» تعلق گرفته است،طبعا چنین علم پیشین با آزادى انسان منافاتى نخواهد داشت.

به دیگر سخن، علم الهى همان طور که به اصل صدور فعل از انسان تعلق گرفته، همین گونه بر کیفیت صدور فعل از وى (اختیار و انتخاب انسان) نیز تعلق گرفته است.یک چنین علم ازلى نه تنها با اختیار انسان منافات ندارد بلکه به آن استحکام و استوارى مى‏بخشد، زیرا اگر فعل از اختیار انسان سر نزند، در آن صورت علم خدا; پپی واقع‏نما نخواهد بود. چه، واقع‏نمایى علم به این است که به همان نحوى که به شیئى تعلق گرفته، تحقق یابد. طبعا اگر علم الهى به این تعلق گرفته است که فعل انسان، بطور اختیارى، از او صادر شود، یعنى انسان آزادنه این عمل را انجام دهد، در آن صورت باید فعل با همین ویژگى تحقق یابد، و نه با اضطرار و جبر.

پى‏نوشتها

1. نهج البلاغه، کلمات قصار/287.

2. توحید صدوق، باب 60، حدیث 28، نهج البلاغه، کلمات قصار/88.

3. مقاییس اللغه، ج‏5، ص‏63،93، مفردات راغب، ماده قدر و قضاء.

4. کافى، 1/158.

5. توحید صدوق/380.

6. توحید صدوق، باب‏59، حدیث‏8.

منشور عقاید امامیه صفحه 84

استاد جعفر سبحانى

 

  • گروه آموزشی معارف استان چهارمحال و بختیاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی